امروز که باده می توان خورد


یک هفته بهانه می توان کرد

هان تا به موافقت برآریم


از مغز خم گرفته سر گرد

هر کو سر پای خم ندارد


گو هم چو زمانه گرد سر گرد

چون لاله کنیم از پیاله


رویی که شده ست چون گل زرد

زان می که ز عکس پرتو او


از چوب سیه برون دمد ورد

زان می که پلنگ هیبت او


با عقل کند چو شیر ناورد

بر سنگ زدیم شیشۀ نام


از ننگ وجود ناز پرورد

چون فایده نیست چند نالیم


از جور رقیب ناجوان مرد

هیهات که صرصر ملامت


طوفان ز وجود ما برآورد

ما پختۀ کارگاه عشقیم


گو عقل مکوب آهن سرد

بیزار شدیم از نزاری


ماییم و حریف دردی درد